روزی که یعقوب لیث قهرمان ملی ایرانیان درگذشت


مدت زمان مطالعه: 5 دقیقه و 3 ثانیه
مدت زمان مطالعه: 5 دقیقه و 3 ثانیه
پنجم ژوئن (امسال مصادف با 16خرداد) روزی است که بسال 879 میلادی، یعقوب سیستانی (یعقوب صفّاری پسر لیث) قهرمان ملّی ایرانیان در 14 کیلومتری جنوب شرقی دزفول (ناحیهِ گُندی شاپور ـ گُندِشاپور) از بیماری قولنج (Colic) درگذشت و همانجا در محلی که شاه آباد نامیده می شود مدفون شده است.

یعقوب اکتبر سال 840 (آبان ماه) و طبق نوشتهِ های مورّخان و پژوهشگران؛ 25 اکتبر این سال در قرنین ـ محلی در نزدیکی شهر زرنج Zaranj ـ زرنکا Zaranka= زرنگ Zarang واقع در مرز شرقی ایرانِ امروز و در مسیر شهر بُست (لشکرگاه) ـ افغانستان امروز، به دنیا آمد. زادگاه او تا رود هیرمند (هِلمند) فاصله زیاد ندارد.
یعقوب مبارز خستگی ناپذیر راه تجدید استقلال و یکپارچگی ایرانزمین و حاکمیت ملّی ایرانیان، خود را از نسل کیانیان که آنان نیز از سیستان برخاسته بودند و رستمِ زال از ژنرال های آنان بود می پنداشت و کسب استقلال وطن را تکلیف خود. وی مردی بود بی اعتناء به مال و لذایذ دنیوی و خودرا یک فدایی وطن می دانست. یعقوب و سه برادرش پس از انتقال خانواده آنان به شهر زرنگ، کار صفّاری (سپیدگری ظروف مسی) را که در آن زمان یک صعنت پیشرفته بود پیشه ساختند. یعقوب پس از اینکه از جزئیات قتل ابومسلم خراسانی (زاده اصفهان) به دست خلیفه عباسی که خود او عباسیان را به خلافت رسانده بود آگاه شد و نیز حق نشناسی و رفتار بَد عباسیان بغداد نسبت به بَرمَکیان خراسانی و فَضل ابن سَهل، و همچنین به چشم دید که فرمانداران اعزامی خلیفه و مقامات وابسته، به نام اسلام دروغ می گویند و برای خود مال جمع می کنند و تنها به رفاه و خوشی خویش توجه دارند با برادرانش به صف مخالفان مسلّح خلیفه که «عیّار» خوانده می شدند پیوست. کار عیّاران تصاحب مسلحانه دارایی عُمّال خلیفه و توزیع آنها میان مردم بی بضاعت بود.
دسته عیّاران سیستان به تدریج به صورت یک نیروی نظامی درآمد. عیّاران پس از شنیدن سخنان میهندوستانه و اخلاقی یعقوب، «صالح» را از ریاست خود برکنار و یعقوب را فرمانده خود کردند و مبارزه برای کسب استقلال وطن آغاز شد.
یعقوب و افرادش پس از برکنار کردن مقامات محلی، به اخراج عوامل خلیفه از خراسان و سیستان دست زدند بگونه ای که تا نهم فوریه سال 867 و در آن سال مصادف با 20 بهمن کار آزادکردن بُست، غَزنه، بامیان، هرات، بلخ و کابل از سلطه عرب (تازیان) تکمیل شد.
یعقوب در سال های بعد نیشابور، گرگان و ری را آزاد کرد و تبرستان (مازندران) به مرکزیت آمُل و نیز دیلمیان به او پیوستند. یعقوب سپس کرمان، فارس و خوزستان را هم از چنگ خلیفه و به مهاجرت طوایف عرب به ایران پایان داد. اگر وی به این مهاجرت پایان نداده بود دیری نمی گذشت که سراسر جنوب غربی (خوزستان و نواحی مجاور و حاشیه شمالی خلیج فارس کُلّا عرب نشین می شد و ....). یعقوب پس از آزادکردن کرمان بود که در این شهر اعلام کرد ایرانیان به زبانی که او نمی داند، نه، بگویند و نه، بنویسند و با این کلام، زبان فارسی دوباره احیاء شد. می دانیم که از دهها سال پیش از قیام یعقوب، گروهی از خراسانیان (تاجیکیان) به نام پارسیوان (نگهبان زبان پارسی) از زبان نیاکان محافظت کرده بودند، ولی منطقه آنان محدود بود.
یعقوب پس از اخراج عُمّال خلیفهِ بغداد از خوزستان، تصمیم به تصرّف بغداد و برکنار کردن خلیفه عباسی گرفت که گفته های خلیفه و عُمّال او از اسلام، عَمَل نداشت.
خلیفه وقت ـ المعتمد دستیار خود و مرد شماره 2 خلافت، الموفق را مأمور حل مسئله کرد. الموفق شروع به دادن انواع وعده به یعقوب و ازجمله به رسمیت شناختن حاکمیّت او بر مناطق متصرفه کرد ولی سودی نبخشید و یعقوب با لشکریانش به سوی بغداد به حرکت درآمد. یعقوب درجریان پیشروی به سوی بغداد برای برانداختن خلافت عباسیان تا 80 کیلومتری این شهر پیش رفت.
سپاه یعقوب در ناحیه دیرالعاقول (کنار دجله) با سپاه اعزامی خلیفه به فرماندهی الموفق رو به رو شد و به نبرد پرداخت ولی موفقیت نداشت زیراکه نبردگاه در خَم ِ رود دجله بود و نیروهای خلیفه آب دجله را در مسیر حرکت نظامیان یعقوب جاری ساخته بودند و در این وضعیت حرکت اسبان و نیروی پیاده دشوار بود. پس از اینکه نیروی خلیفه بر واحد تدارکات (آذوقه) سپاه یعقوب مسلط شد، یعقوب موقتا تصمیم به بازگشت به خوزستان (شهر گُندی شاپور) و جمع آوری نیروی بیشتری گرفت. حکمران آمُل (مازندران) وعده فرستادن شش هزار نیرو داده بود.
یعقوب در اینجا خودرا برای حرکت دیگری به سوی بغداد آماده می کرد که خلیفه المعتمد دوباره پیشنهاد صلح و سازش داد. یعقوب در گُندی شاپور ـ شهری که شاپور یکم ساخته و پادگان یک سپاه خود کرده بود و خسروانوشیروان در آنجا دانشگاه، بیمارستان، دارالترجمه و تالیف کتاب دایر کرده بود ـ در بستر بیماری بود و پس از دریافت پیام، به فرستاده گفت: به خلیفه بگو؛ اگر از بستر بیماری ـ بیماری قولنج ـ برخیزم، سر و کار ما با این شمشیر خواهد بود. اگر شکست بخورم که نان و پیاز را از من نمی گیرند. من به خوردن نان و پیاز عادت کرده ام زیراکه می خواهم از مردم معمولی جدا نباشم و یکی از آنان باشم. هنوز این پاسخ به خلیفه نرسیده بود که یعقوب پنجم ژوئن 879 از همان بیماری و در 39 سالگی درگذشت و در همانجا که اُردو زده بود (حومه شهر) و در محلی به نام شاه آباد مدفون شده است. با درگذشت یعقوب، پرچم مبارزه پایین نیامد و مبارزان متعدد راه او را دنبال کردند و تحسین برانگیزترین فصل تاریخ بشر را به وجود آوردند.
اگر یعقوب خوزستان را آزاد نکرده بود، ایران بمانند بخش خاوری آن (منطقه ای را که انگلیسی ها بر آن نام افغانستان گذارده اند) دارای نفت نبود ـ گرچه نفت برای ایرانیان که همه به درآمد آن چشم دوخته اند بدبختی های متعدد ببار آورده است.
مجسمه یعقوب در دزفول ـ مجسمه یعقوب در ایران، منحصر به شهر دزفول نیست


: تاریخ یعقوب لیث
روزی که یعقوب لیث قهرمان ملی ایرانیان درگذشت
5.0 (2)


کوتاه، مختصر و مفید

1402/03/03 5 · Reply


عالی بود

1402/03/03 5 · Reply




©2003-2024

1.10815 13.56 46