اصالت او ترک و از سلسله بحری است. او یکی از فرماندهان نیروهای مصری بود که در هفتمین جنگ صلیبی لوئی نهم پادشاه فرانسه شرکت کرد. او همچنین ارتش مصر را در نبرد عین جالوت در سال 1260 رهبری کرد که اولین شکست اساسی ارتش مغول را رقم زد و نقطه عطفی در تاریخ تلقی می شود. سلطنت بايبرسآغاز عصر تسلط ممالیک بر مدیترانه شرقی بود و سیستم نظامی آنها را مستحکم کرد. او توانست راه را برای پایان حضور صلیبیون در شام هموار کند و اتحاد مصر و سوریه را به عنوان کشورهای مسلمان برتر منطقه که قادر به دفع تهدیدات صلیبی ها و مغول ها بودند، تقویت کند و حتی موفق شد مردم را تحت سلطه خود درآورد. پادشاهی ماکوریا که به دلیل تسخیر ناپذیری امپراتوری مسلمانان مشهور بود به ممالیک مصر اجازه داد تا امپراتوری خود را تا حد زیادی گسترش دهند. بیبرس به دلیل پیروزیهای چشمگیر در برابر هجوم مغولان به شام، و مقابلۀ فیروزمندانه با صلیبیها و نیز به سبب كامیابیاش در ایجاد وحدت میان مصر و شام، و سركوبِ سركشیها در داخل و تعرضات خارج از قلمرو حكومت و پیریزیِ نظامی استوار در ادارۀ حكومت، توانست به چنان درجهای از اقتدار دست یابد كه از دوران حكمرانی وی به عنوان یكی از باشكوهترین دورانهای تاریخ مصر اسلامی یاد شده، و شرح اقدامات دلیرانهاش آمیخته با قصههای عامیانه تا به امروز در مصر باقی مانده است
پیشینه و غلامی
بایبارس اهل کیپچاک بود که تصور میشد در دشت کیپچاک (قیپچاق) - بین رودخانههای ادیل (ولگا) و یایک (اورال) - متولد شده - در حالی که منابع دیگر محل تولد او را در قزاقستان ذکر میکنند. ابن تغریبردی معتقد است تولد او در سال 625 هجری قمری (12 دسامبر 1227 - 29 نوامبر 1228) اتفاق افتاده است و همچنین بایبارس در سال 1247 حدود 24 ساله بوده که به این ترتیب تولد او را به سال 1223 نزدیک می کند. او از قبیله بارلی بود. به گفته بدرالدین بایسری، بارلی ها از ارتش مغول فرار کردند و ترتیبی دادند که در امپراتوری دوم بلغارستان (که در منابع والاشیا نام برده شده است) ساکن شوند. آنها از دریای سیاه یا از کریمه یا آلانیا، جایی که در حدود سال 1242 به بلغارستان رسیده بودند، عبور کردند. هم بايبرس، که شاهد قتل عام والدینش بود، و هم بایساری از جمله اسیران در طول تهاجم بودند و به عنوان برده در سلطان نشین روم در بازار برده داری در سیواس فروخته شدند. پس از آن، او را در حماه به «علاء الدین ادیکین البندقری»، مصری بلندپایه، فروختند و علاء الدین او را به قاهره آورد.
سروری
در سال 1247، بندوقری دستگیر شد و سلطان مصر، الصالح ایوب، بردگان او از جمله بایبارس را مصادره کرد. به این ترتیب الملک الصالح نجم الدین ایوب در شوال ۶۴۴ بر امیر علاءالدین دست یافت و بیبرس را نیز ضمن سایر مایملک وی تحت اختیار خویش آورد و چون همت و فطنت و ذکاء او بدید وی را رئیس یکی از فرق حَرس خاص خود کرد و بیبرس در سایهٔ همت و فطنت خویش مدارج ترقی بپیمود تا به مرتبهٔ حکومت رسید.وی در نبرد عین جالوت از فرماندهان لشکر ممالیک بود که به شکست مغولان انجامید. اما به فاصله کوتاهی پس از پایان جنگ، فرماندهش قطز را کشت و امراء لشکر که کفایت و لیاقت او را در نبرد دیده بودند او را به امارت برداشته و بیبرس با لقب الملک القاهر رکن الدین به تخت نشست، ولی وزیر او زین الدین ابن الزبیر او را به تغییر این لقب واداشت و پس از مشورت به الملک الظاهر ملقب شد.
سیاست و فتوحات
بیبرس در سر داشت که وسعت دولت مصر را به وسعت زمان صلاح الدین ایوبی رساند و به صلیبیون که بر سواحل دریای سفید دست یافته بودند اعلان جنگ دهد و با آنکه در پیش بردن این مقصود سعی بلیغ کرد ولی اجل مهلت نداد که به انجام همهٔ آرزوهای خویش توفیق یابد و شهرهای ساحلی را از وجود صلیب و ناقوس پاک سازد. بیبرس مردی شجاع و جبار و سائس بود. در جنگها شخصاً حاضر میشد و شمشیر میزد. از جملهٔ نبردهای هولانگیز او جنگهایی است که با مغول و فرنگیان کرد و فتوحات عظیمی او را دست داد که از آنجمله فتح بلاد نوبه و دنقله است که پیش از وی هیچیک از خلفا و سلاطین با همهٔ لشکرکشیهای خود به فتح آن نواحی نائل نیامده بودند. چون بیبرس به سلطنت رسید گروهی از ولاة و حکام باوی از در غدر و مخاصمت درآمدند و از آنجمله بود علم الدین سنجر که در دمشق علم طغیان برافراشت و در ۶۵۸ با لقب الملک المجاهد خود را سلطان نامید و به نام خویش سکه زد.بیبرس لشکری تحت انقیاد علاءالدین ایدکین بندقداری به محاربهٔ او فرستاد (۶۵۹) و حلبی از این لشکر شکست خورد و بگریخت. بیبرس مولای سابق خویش علأالدین را به ولایت دمشق گماشت و او این نواحی را در تحت فرمان آورد و به نام ظاهر خطبه خواند و سکه زد. پس از این واقعه باز نهضتهایی در حلب و دمشق و دیگر نواحی ضد بیبرس رخ داد و بیبرس با فرستادن لشکری به سرداری جمال الدین محمودی آن فتنهها فرونشاند و شمس الدین اقوش البرلی والی نابلس را که بر حلب دست یافته و فخرالدین حمصی والی آنجا را به حیله رانده بود و اضطراراً اطاعت ظاهر را گردن نهاده، امان داد و به حضور خواست و اکرام کرد، اما بعد بر او متغیر شد و در ۶۶۱ به قبض او فرمان داد. در این میان گروهی از کردهای شهرزور بر اثر هجوم تاتار به شهر کرک که مقر حکومت ملک مغیث از امراء ایوبی بود رسیدند و مغیث ایشان را در شمار لشکریان خویش درآورد و به غارت شوبک که جزء متصرفات ظاهر بود فرستاد. چون خبر افعال ایشان به مصر رسید، ظاهر همت بر آن گماشت که به کرک رود و ایشان را سرکوبی کند. مغیث کس نزد او فرستاد و اظهار اطاعت کرد و برای اکراد امان خواست. ظاهر آن قوم را امان داد و از گناهشان درگذشت، ولی خود از جانب مغیث آسودهخاطر نبود و با آنکه به شفاعت و وساطت مادر مغیث او را نیز امان داده بود، به عهد خود وفا نکرد و مغیث را دستگیر کرده به قاهره برد و محبوس و مقید بداشت تا آنگاه که کشته شد.دیگر از اتفاقات زمان وی احیاء خلافت عباسی در مصراست. توضیح آنکه چون خلافت بنی عباس در بغداد به دست هلاکو در ۶۵۶ هَ.ق. برافتاد بیبرس برای استحکام مبانی حکومت خویش و احراز تفوق بر سایر ممالیک درصدد برآمد که احکام خویش را آمیخته با فرامین شرع در ولایات تابعه تنفیذ دهد و چون این فکر قبل از وی نیز ریشه داشت و برخی از ولاة و حکام جزء در این راه گام زده بودند، بیبرس به زودی به مقصود نائل آمد و اندیشهٔ خویش را جامهٔ عمل پوشید، بدین طریق که دو تن از امراء وی یعنی امیر علأالدین طیبرس و علاءالدین بندقداری نامهای به او نوشتند که مردی به دمشق آمده و مدعی است که احمد بن الامام الظاهر بن الامام الناصر عباسی است و گروهی از اعراب نیز بر وی گرد آمدهاند. ظاهر دستور داد تا او را به مصر فرستند و خود جمعی را به استقبال روانه داشت و چون موکب احمد دررسید با وزیر بهاءالدین بن حنا و قاضی القضاة تاج الدین بن بنت الاعز و امراء و عساکر برنشست و به دیدار او رفت و چون برابر وی رسید پیاده شد و او را در آغوش گرفت و به اکرام تمام به قلعه درآورد و بدین اکرام نیز اقتصار نکرد بلکه مجلسی منعقد ساخت و قضاة و امراء و علماء و دیگر ارباب دولت را فراخواند تابه صحت نسب امام شهادت دهند و شیخ الاسلام عزّالدین بن عبدالسلام نیز در این مجلس حضور یافت و حاضران به صحت نسب احمد که از اولاد عباس بن عبدالمطلب است شهادت دادند و سپس به خلافت با وی بیعت کردند و نخست ظاهر با او بیعت کرد، علی کتاب اﷲ و سنة رسوله و الامر بالمعروف و النهی عن المنکر و الجهاد فی سبیل اﷲ و اخذ اموال اﷲ بحقها و صرفها فی مستحقها. قضاة نیز بدینگونه با وی بیعت کردند و او را المستنصر باﷲ لقب دادند و به نام او سکه زدند و عامه نیز موافق یا مخالف بیعت کردند. پس از چندی ظاهر خلیفه را بر آن داشت که به بغداد رود و کرسی خلافت ازدست رفتهٔ بغداد را به تصرف آرد و لشکری نیز با وی بفرستاد اما مغولان به مقابلهٔ او برخاستند و خلیفه را با گروه بسیار از لشکریان او به قتل آوردند (۶۶۰ هَ. ق). ظاهر پس از کشته شدن المستنصر باﷲ برای جلوگیری از فروریختن بنیان منظور و مقصود خود دستور داد که امیر ابوالعباس احمد را به مصر آرند (۶۶۱) و پس از اثبات صحت نسب وی و اخذ شهادت او را با لقب الحاکم بامراﷲ به خلافت برداشت.ظاهرا جنگهای بسیار با صلیبیون و مغولان کرد و به فتوحات و پیروزیهایی نیز نائل آمد و سرانجام در رجب سال ۶۷۶ به دمشق درگذشت یا به قول برخی از مورخین مسموم گردید، ولی ظاهراً قول مقریزی که مرگ وی را بر اثر اسراف نوشیدن قمز (نوعی از نبید) و بروز بیماری بدان سبب میداند درست مینماید.