سریال که در سالهای 1974 تا 1983 از شبکهی انبیسی پخش میشده بر اساس مجموعه داستان های لورا اینگلز وایلدر ساخته شده و ماجراهای خانوادهی اینگلز را پی میگیرد. لورا اینگلز در نوشتن رمان خود نهایت واقعگرایی را به کار برده و در واقع داستان زندگی خود را تعریف میکند.
«مایکل لاندون» در نقش پدر خانواده بازی میکند و ضمنا تهیهکنندهی این سریال هم بوده و مادر خانواده را «کرن گرسل» بازی میکند که این روزها از مورد احترامترین بازیگران پیشکسوت هالیوود به شمار میرود. داستان از زبان «لورا» (با بازی ملیسا گیلبرت) روایت میشود که با زبان ساده و ملموس خود، مخاطب را به سمپاتی وادار میکند. متاسفانه مایکل لاندون در اوایل دهه 90 میلادی بر اثر بیماری سرطان درگذشت و زمان فرصت نقش آفرینی های بیشتری به وی نداد.
در واقع سریال، یک کارگردانیِ تلویزیونی امریکایی دارد که در تک تک صحنهها خود را نشان میدهد. میزانسنها تماما بر اساس جملات داستان شکل گرفتهاند و از هیچ کاری برای درگیر کردن مخاطب و احساسات او دریغ نشده است. همین میزانسن و البته بازی خوب بازیگران در موقعیتهای غمگین و کمیک داستان باعث شده که مخاطب خیلی زود به دنبال کردن سریال عادت کند. نکتهی مهم در مورد این سریال این است که به خوبی لحن داستان را رعایت کرده و حتا سنتیمنتالیسم موجود در رمان را هم به تصویر میکشد.
کارگردان در هیچ کجای داستان اندک ابایی از به تصویر کشیدن رنج بردن یک مرد در بستر بیماری، فقر و تنگدستی و اشک ریختن و مواجهه با مصیبت ندارد و به همان سادگی که شوخیهای داستان را روایت میکند، این صحنهها را نیز جلوی دوربین میبرد. سریال همچنین یک موسیقی متن معمولی به اضافهی یک آهنگ تیتراژ فوقالعاده شنیدنی و ماندگار دارد که بدون شک لازمهی چنین شیوهی سریال ساختنی است.
«مایکل لاندون» در نقش پدر خانواده بازی میکند و ضمنا تهیهکنندهی این سریال هم بوده و مادر خانواده را «کرن گرسل» بازی میکند که این روزها از مورد احترامترین بازیگران پیشکسوت هالیوود به شمار میرود. داستان از زبان «لورا» (با بازی ملیسا گیلبرت) روایت میشود که با زبان ساده و ملموس خود، مخاطب را به سمپاتی وادار میکند. متاسفانه مایکل لاندون در اوایل دهه 90 میلادی بر اثر بیماری سرطان درگذشت و زمان فرصت نقش آفرینی های بیشتری به وی نداد.
در واقع سریال، یک کارگردانیِ تلویزیونی امریکایی دارد که در تک تک صحنهها خود را نشان میدهد. میزانسنها تماما بر اساس جملات داستان شکل گرفتهاند و از هیچ کاری برای درگیر کردن مخاطب و احساسات او دریغ نشده است. همین میزانسن و البته بازی خوب بازیگران در موقعیتهای غمگین و کمیک داستان باعث شده که مخاطب خیلی زود به دنبال کردن سریال عادت کند. نکتهی مهم در مورد این سریال این است که به خوبی لحن داستان را رعایت کرده و حتا سنتیمنتالیسم موجود در رمان را هم به تصویر میکشد.
کارگردان در هیچ کجای داستان اندک ابایی از به تصویر کشیدن رنج بردن یک مرد در بستر بیماری، فقر و تنگدستی و اشک ریختن و مواجهه با مصیبت ندارد و به همان سادگی که شوخیهای داستان را روایت میکند، این صحنهها را نیز جلوی دوربین میبرد. سریال همچنین یک موسیقی متن معمولی به اضافهی یک آهنگ تیتراژ فوقالعاده شنیدنی و ماندگار دارد که بدون شک لازمهی چنین شیوهی سریال ساختنی است.