بیوگرافی ستاره سادات قطبی و همسرش


مدت زمان مطالعه: 10 دقیقه و 57 ثانیه
مدت زمان مطالعه: 10 دقیقه و 57 ثانیه
دراین پست بیوگرافی ستاره سادات قطبی و همسرش را مرور می‌کنیم.
بیوگرافی ستاره سادات قطبی و همسرش
خانم ستاره سادات قطبی مجری، بازیگر، ورزشکار و هنرمند ایرانی می باشد. ایشان همسر آقای شهرام شکیبا طنزپرداز معروف می باشند. در ادامه مـا قصد داریم کـه با این چهره بیشتر آشنا شده و زندگی نامه و فعالیت هاي او را مرور کنیم. مـا هم چنین نکات جالبی کـه زبان خود او نقل شده اسـت را هم بـه اشتراک خواهیم گذاشت.

ستاره سادات قطبی کیست؟

ستاره سادات قطبی متولد سال 65 در نجف آباد اصفهان اسـت. او مجری و برنامه ساز موفق تلویزیون و همسر شهرام شکیبا اسـت کـه زندگی جسورانه ‌اي داشته‌ اسـت. خانم ستاره سادات از کودکی بسیار فعال بودو در رشته والیبال فعالیت میکرد. او در مسابقات قهرمانی استان اصفهان در تیم والیبال مدرسه جز منتخبیبن بودو این تیم قهرمان نیز شد. بـه گفته خودش بعد از چند سال بـه رشته کیک بوکسینگ علاقه مند شد.

زندگی ستاره سادات قطبی در خانواده مذهبی

ستاره سادات قطبی درخانواده‌اي مذهبی متولد شده‌ اسـت. او زمانی کـه نوجوان بود برای این کـه بتواند در مسابقات قرآن شرکت کند یکسال ترک تحصیل کرد. ایشان در توضیح این تصمیم بـه سایت نجف‌آباد نگار می گوید: مـن در آن زمان ۱۵ ساله بودم، یکسال بـه جامعه القرآن کـه نخستین سال تاسیس آن در نجف آباد بود رفتم ودر آنجا حفظ قرآن را شروع کردم، اون سال یکسال پر از خاطره بودو رنگ و بوی دیگری برای مـا داشت.
وی ادامه می‌دهد: تاثیر حفظ قرآن در زندگی مـن آن قدر قشنگ بود کـه قابل توصیف نیست، چـه از نظر مادی و چـه از نظر معنوی تاثیرات مثبتی داشت. روح آدم خیلی عوض میشه، روحیات آدم رو بـه لطافت میره، موقعی کـه اتفاقی می افته کمتر و دیرتر خشمگین میشی، آرامشت خیلی بیشتره و مـن آدم مهربونتری شدم بعد از این کـه حافظ قرآن شدم.

نماز خواندن و قرآن خواندن ستاره سادات قطبی

البته تمام این ها از لطف خداست، “هذا مـن فضل ربی” و مـن تمام اتفاقاتیکه برام افتاده را مدیون خداوند هستم، ولی قطعا و قطعا بی تاثیر نیست حفظ قرآن و حتی قرائت قرآن. اگر مـن یک روز باصدای بلند قرآن نخوانم و یا صوت قرآن در خانه مـن پخش نشه آن روز برای مـن کسل کننده اسـت و آن روز یکم برای مـن تاریکه. نمیگم هرروز قرآن میخوانم، چراباید غلو کنم، اما بـه دین و مذهبی کـه دارم پایبندم.
مـن سعی می کنم حداقل هفته اي یکبار صوت قرآن در خانه مـن و بچه هاي مـن از شنیدن قرآن لذت ببرند. خدا رو شکر سید صدرای مـن موقع خواب همیشه بـه مـن میگه مامان برام قرآن بخون. و مـن باید حتماً براش آیت الکرسی رابا صدای بلند و با صوت بخونم تا بـه خواب بره. او بعد از پایان دوران دبیرستان در رشته خبرنگاری در دانشگاه ادامه تحصیل داد و سپس وارد صدا و سیما شد.

تحصیلات ستاره سادات قطبی

ستاره سادات قطبی فارغ‌التحصیل لیسانس رشته خبرنگاری اسـت. او کارش را در صدا و سیما بعنوان گرافیست برنامه هاي آموزشی و مذهبی از شبکه آموزش شروع کرد و از همانجا مسیر زندگی و کاری‌اش تغییر پیدا کرد. این مجری محجبه سابقه اجرا و بازی در سریال گاندو ۲ و نوار زرد ۲ را نیز در کارنامه هنری خود دارد. وی بتازگی خبر از حضور خود دریک سریال جدید داد اما از اعلام نام سریال خودداری کرد.

ازدواج و همسر ستاره سادات قطبی

ستاره سادات قطبی زمانی کـه خیلی جوان بود ازدواج کرد و صاحب پسری شد. اما این ازدواج چندان پایدار نبود و بعد از مدتی بـه جدایی انجامید. خانم ستاره قطبی درسال 93 با شهرام شکیبا طنزپرداز و مجری تلویزیون ازدواج کرد و حاصل این ازدواج نیز یک پسر اسـت. ستاره سادات قطبی با هردو فرزند خود رابطه بسیار خوبی دارد.
شهرام شکیبا و ستاره سادات قطبی
شهرام شکیبا 44 ساله اسـت ودر سال 85 از مهسا ملک مرزبان کـه او نیز مجری اسـت جدا شد. آن ها نیز یک پسر دارند. زندگی شهرام شکیبا و ستاره سادات قطبی تا بحال بـه شیرینی گذشته اسـت. خانم ستاره سادات قطبی مدتی در شبکه آموزش بعنوان گرافیست مشغول بـه کار بود سپس بعد از ازدواج با شهرام شکیبا درسال 96 با وی نخستین تجربه اجرای مشترک خودرا بدست آورد.

بیماری ستاره سادات قطبی

این مجری ۳۶ ساله کـه فعالیت زیادی در شبکه‌ هاي اجتماعی دارد و بیش از ۳۰۰ هزار نفر در اینستاگرام او را دنبال میکنند، در استوری خود عکسی منتشر کرد کـه در آن مقدار زیادی دارو شامل آمپول و سرم بـه چشم می خورد و نوشت: «اینا شام و ناهار مـن هستند.» او سپس با انتشار متنی از درد و بیماری خود گفت و نوشت: امروز لبخند و گریه منو دیدید. مجبورم بخاطر شماها و بچه ها بخندم.
حالم اصلا خوب نیست قربونتون برم. خیلی برام دعا کنید. خییلی. دعا کنید خلاص بشم از این همه ی…. خدا درد رو میده درمونش هم میده اما اگه نخواد تا آخر عمر بهت هدیه اش میکنه. امشب مـن برای همه ی تون طلب عافیت میکنم. شـما هم برای مـن. میگن تا دیر نشده بـه کسیکه دوستش داری بگو دوستت دارم. تا دیر نشده بگم بهتون کـه خیییلی دوستتون دارم. شبتون بخیر رفقا.
او پیش از این هم اشاره‌اي هرچند گذرا بحال جسمی بد خود کرده اما بـه جزئیات آن نپرداخته بود. باید بگوییم کـه ستاره سادات قطبی با بازی در سریال گاندو بـه شهرت رسید. نوارد زرد دومین تجربه ي هنری او اسـت. در آخر هم عکس هاي ستاره سادات قطبی و همسر و فرزندان شان را مرور می‌کنیم. مـا لینک پیج اینستاگرام ستاره سادات قطبی را هم در آخر این مقاله آورده ایم. 

پیج اصلی ستاره سادات قطبی در اینستاگرام

setareh_sadat_ghotbi@

ستاره سادات قطبی و ماجرای طلاق از همسر اولش

سلام به روی ماهتون بنده های خوب خدا ازصبح دارم فکر میکنم چی براتون بنویسم ،برای اونایی که دایرکت پیام دادند بگوتوچیکارکردی که تونستی با این قضیه بالاخص درنبود فرزندت کناربیای و تاب بیاری؟ امروز ازاولین روزتنهاشدنم میگم براتون. زمانی که هیچ کس غیر ازخداهمراه من نبود روزهایی که بلاتکلیف بودم که آخرش چی میشه؟ من بادرآمدناچیزی که داشتم نمیتونستم خونه اجاره کنم.ساکن پانسیون(خوابگاه)شدم و هم اتاقیه چندتا دختر جوون شدم.
شرایط خوابگاه خیلی سخت بود اما نمیتونستم برگردم اصفهان و با پدرو مادرم زندگی کنم چون دیگه از همه چیز دل کنده بودم.باید تنها میبودم تا خودمو پیدا کنم. تکلیفم رو باخودم مشخص کنم و یه تصمیم جدی واسه ادامه ی زندگی میگرفتم.
اوایلش سخت بوداماکم کم عادت کردم،هرازگاهی اجرای استیج میرفتم وحقوقم کم بودوبرای زندگی و روزمرگی کافی نبود.باخانواده ام‌تلفنی دراتباط بودم و فقط برای دیدن امیر علی میرفتم اصفهان.
زمانی که رفتم خوابگاه به همه گفتم مجردم. دلم‌میخواست گذشته ام رو محو کنم دلم میخواست یه آدمه دیگه باشم بی هویت .بی نام و نشون.
دلم‌میخواست عین اون دخترایی باشم که دیگه شده بودند رفیقم .ازشون یادگرفتم که اگه میخوای تواین گرگ بازار نبازی باید مثل شیر قوی باشی.باید به کسی رو ندی باید بتونی حقتو بگیری و خیلی باید هایِ دیگه!سخت بود اماشدو تونستم.گاهی تنها گاهی بادوستای اتاق ۲۰۳ که شده بودخونه ی امن من میرفتیم تهران گردی.جاهایی که خیلی دلم میخواست از نزدیک ببینم! به تنهایی عادت کردم اما دلم پیش پسرم بودهرجامیرفتم میگفتم کاش بودو باهم میخندیدیم.باهم غذامیخوردیم اصلاکاش بودو باهم زندگی میکردیم.اما فقط من بودم و یه شهر خیلی بزرگ با یه عالمه آدم های عجیب غریب.
آدم هایی که میدویدند برای یک لقمه نون ،آدم هایی که با ماشین های لاکچریشون عصر ها میریختند توخیابون های بالای شهر تهران و به قول خودشون میرفتنددُور دُور! آدم هایی که توی مترو لیف و رژ لب و روسری ولواشک میفروختند،آدم هایی که هرروز پاتوقشون مراکز خریدو پاساژهای مجلل بود. آدم هایی که توبعضی از خیابون ها کارتن خواب بودند و ازخماری سرشون به زانوشون میرسیدو سیگارشون بین انگشتاشون خاموش میشد! آدم هایی که با کت و شلوارو کروات موقع پیاده شدن از ماشین نگهبان براشون دروباز میکردو تعظیم میکرد تا بلکه یه پولی بگذاره کف دستش و بااحترام راهنمایشون میکرد سمت میز وی ای پی برای صرف شام همه ی این آدم ها رو میدیدمو هرروزبیشترمشتاق میشدم این شهروآدم هاش رو بشناسم!

او همچنین در پستی دیگر ادامه این ماجرا را بازگو کرد:

سلام به روی ماهتون بنده های خوب خدا
۱۹ ساله بودم ازدواج کردم و ۲۷ سالگی جداشدم. اونموقع و الان دختران ۲۷ ساله هنوزمجردبودندوهستند امامن هشت سال زندگی متاهلی روتجربه کردم امانتونستم ادامه بدم.اصلاشیرین نبود.هم مسیرنبودیم. تفکراتمون،اهدافمون همه متفاوت بود.دائم درجا میزدم ودورخودم میچرخیدم. خیلی سخت بود. نمیشدوتمومش کردم
قبل از اینکه باشهرام آشنابشم گفته بودم همه ی مردها عین هم اند.فقط قیافه هاشون باهم فرق میکنه.اماازدواجم باشهرام بهم ثابت کردکه اشتباه فکرمیکردم.وقتی یه مَردکنارت باشه وتوروبفهمه،وقتی بشه سنگ صبورت، وقتی بفهمی اگه کم آوردی مَرد مهربونِ زندگیت توروتنها نمیگذاره،حتی اگه همه ی آدم هاتورورهاکننددنیا برات قشنگه چون کسی رو داری که به همه ی آدم ها و دنیامیارزه!.اسم پانسیونی که خیلی اتفاقی پیداکردم ودرش زندگی میکردم (مادران)بود.میدان آرژانتین انتهای خیابان الوند.
همونجایی که از بچگی آرزو داشتم بدونم کجاست؟خداهمیشه توگوشم میگفت (إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسرا)ومن امید داشتم همیشه هوامو داره! گاهی توشرایط سخت از دستش عصبانی میشدم وبهش غرمیزدم که چرامنو نمیبینی،چراروتوازم برگردوندی؟ اما بعدش میفهمیدم چیزی که میخواستم ونشدبه صلاحم بود!#پانسیون مادران پراز مادران و دخترانی بودکه هرکدوم یه قصه ایی داشتندیکی فرارکرده بود،یکی واسه دانشگاه اومده بود،
یکی واسه کاراومده بودیکی زندگیشوفروخته بود بره خارج ازکشورامامن نه فرارکرده بودم،نه دانشگاه میرفتم ،نه کاردرست وحسابی داشتم ونه میخواستم از ایران برم من فقط دنبال یه جایی بودم بتونم تنهازندگی کنم.دلم واسه خودم تنگ شده بود.میخواستم خودموپیداکنم خانواده ام هم مشکلی نداشتندو گفتندهرجور خودت صلاح میدونی.نمیخواستم حالا که جداشدم بعداز هشت سال اونامنوبدون امیرعلی ببینندو غصه بخوردند!
یادمه بچه که بودم خانم رضایی مجری تلویزیون میگفت نقاشی هاتونو به ادرسِ تهران،میدان آرژانتین،انتهای خیابان الوند،شبکه ی دوسیما بفرستید!اون خیابون واون شبکه واسه من آرزوشده بود.همه اش میگفتم کاش میشد منم یه روزی مثل بقیه ی بچه هابرم برنامه کودک!
هیچوقت این آرزوم محقق نشداماخداجوری جبران کرد که من اولین اجرای تلویزیونم،اونم هرشب،اون هم به صورت زنده ازانتهای خیابان الوند ساختمان شبکه ی دورفتم وباخوشحالی و#بغض روبه دوربین گفتم 《سلام به روی ماهتون نازنین مردم ایران》 بعدازاولین برنامه باشهرام رفتم دم درخوابگاه تا یادم نره ازکجا به کجا رسیدم
سلام به روی ماهتون نازنین مردم ایران🙋‍♀️. . دیگه به زندگی توپانسیون عادت کرده بودم. توی اون #خوابگاهِ سه چهارطبقه فقط یه آشپزخونه توزیر زمین بود که یک مایکروفر ودوتا اجاق گازداشت. اکثر بچه های خوابگاه غذای آماده و یا کنسروی میخوردندو زیاد آشپزی نمیکردند. من عادت نداشتم به این غذا ها.بیشتر اوقات واسه بچه ها غذاهای مختلف درست میکردم اوناهم منو مامان ستاره صدامیکردند😅
من تو اتاق ۶ تخته با پنج تا#دخترکه دیگه شده بودند خواهرای من روزهامو سپری میکردم. یادمه بر خلاف بچه های دیگه که با دوسه تا چمدون پر از لباس و وسیله ساکن خوابگاه شدند من دارو ندارم فقط یک چمدون کوچیک بود با وسایل ضروری.تمام دارائیه من تو دنیا همون یک #چمدون بود و ۵۰۰ هزار تومن پولی که #قرض کرده بودم.چون #مهریه ام رو تمام و کمال بخشیده بودم و هیچ پشتوانه ی مالی نداشتم..شرایط خوابگاه اینطوربودکه برای ساکن شدن باید اندازه ی اجاره ی ماهانه ودیعه بگذاری.برای اتاق ۶ تخته باید۳۳۰ هزار تومن پول پیش و ماهی ۳۳۰ هزارتومن اجاره میدادم.
پول پیش رو که واریزکردم ۱۷۰ هزارتومن داشتم تاآخرماه.ماه های بعدبه خانواده ام هیچی نگفتم که به پول نیازدارم چون نمیخواستم هرماه چشمم به دستشون باشه، هرموقع هم ازم میپرسیدند شرایط مالیت چطوره میگفتم خوبه!کلا میخواستم خودم از پس مخارج خودم بربیام،به هیچ وجه به پدرو مادرم برای گرفتن پول رو نزدم.چون قبلا توی اصفهان اجرای استیج داشتم یک گروهی رو تهران میشناختم که هرسال میومدند برای اجرای برنامه.
در ادامه زندگی پرهیاهوی خانم مجری ؛ علت طلاق ستاره سادات قطبی را می خوانید :
رفتم دفترشون و ازشون خواستم منم توگروهشون باشم و هربار که مجری خانم خواستندبه من بگندتابرای اجرای برنامه برم.یواش یواش جای خودم رو پیدا کردم و با اجراهای مختلف تو شهر های مختلف کسب درآمد کردم.گاهی گروه با هواپیما میرفت و من به بهانه ی ترس ازهواپیمابا اتوبوس میرفتم،چون هرکسی بایدپول پروازش رو خودش میداد.منم حساب کتاب میکردم و برای پس انداز پول بیشتر با اتوبوس میرفتم‌.اولین حقوق اجرامواز جشنی درهمدان گرفتم و پولش شد اجاره ی ماه اولم.
بعضی وقت هابچه ها میخواستند همه باهم برندبیرون و دُنگی غذا بخورند. نه اینکه هیچوقت نرم اماهر ازگاهی بهونه میاوردم که نمیام یا مثلا با دوستای دیگه ام میخوام برم رستوران وبرای اینکه تابلو نشم لباس میپوشیدم و میرفتم بیرون و اطراف پانسیون قدم میزدم تا بچه ها برگردندو منم برم پیششون.تا نفهمند واسه پولش باهاشون بیرون نرفتم.پول غذاداشتم اماپس انداز میکردم برای اجاره و خرج های ضروری.مثل خرج دوا ودکتر،خریدلباس،کرایه ماشین و..

ادامه داستان

سلام به روی ماهتون🙋‍♀️ این نوشته برسه به دست اونایی که گفتندباپارتی وارد صداوسیماشدی! من از۱۵ سالگی اجرارو شروع کردم و چندین بارکلاس فن بیان وگویندگی رفتم.استادهای خوبی هم داشتم،بزرگترینشون مرحوم صدرالدین شجره بودکه اصفهان کلاس هاش برگزار میشددرست روبروی صداو سیما.اون موقع من برای جداشدن اومده بودم خونه ی باباو بااونا زندگی میکردم درواقع اومده بودم پیششون تازمانی که جدا شدم.
استاداونایی که فعالیت واجراو بیانشون خوب بودصداو سیمای مرکزاصفهان معرفی میکرد میرفتندتست میدادند .منم جزوشون بودم.جواب تست اجراو گویندگی اومدولی من جداشده بودم.شماره ی پدرم روداده بودم برای تماس ولی ایشون ۶ ماه بعدبهم گفت که ازصداو سیما زنگ زدندبری پیششون.گویا فراموش کردندویامیخواستندحالا که تهران رو انتخاب کردم برای زندگی همینجاتلاش کنم وبه نتیجه برسم.
ازطریق دوستام فهمیدم داخل صداو سیمای تهران کلاس های گویندگی و مهارت ارتباطات تشکیل میشه خیلی زودثبت نام کردم واونجا هم بااساتیدبنامی آشناشدم وبه موقع سرکلاس میرفتم وکلی فعالیت انجام میدادم عین این بچه زرنگاکه علاوه برتکالیفی که معلم میده کارهای متفرقه هم انجام میدند
بعدازاتمام اون کلاس ها رفتم باشگاه خبرنگاران جوان واونجاهم چندتا کلاس خبرنگاری رفتم،تصمیم گرفتم رشته ی خبرنگاری رودر دانشگاه بخونم ودانشگاه علمی کاربردی خبرگزاری فارس رشته ی خبرنگاری حرفه ایی روانتخاب کردم و مشغول به تحصیل شدم این شدکه یواش یواش به سازمان صداوسیما ورود پیداکردم وابتدادررادیومشغول به کارشدم.البته بدون دست مزد.رادیواقتصادمدتی گوینده ی خبر بودم.یکی از کارکنان رادیوبهم گفت شبکه آموزش نیازبه گرافیست داره میری؟
ازخوشحالی پردرآوردم گفتم چرا که نه!البته بایدیکماه دوره میدیدم.خیلی زودبه عنوان گرافیست شبکه آموزش شناخته شدم و هربار که بیکاربودم به جای همکارای دیگه میرفتم شبکه و تا آخرشب سرکاربودم.هم دانشگاه میرفتم و هم کارمیکردم اون موقع شیفتی ۳۰ هزار تومن میگرفتم.شیفت صبح از ساعت ۶ تا ۳ بعداز ظهر و شیفت شب از ساعت ۳ تا ۱۲ شب بود.داخل سازمان ودانشگاه هم به کسی نگفتم جداشدم واونجا هم همه فکر میکردند مجردم (البته حراست دانشگاه وسازمان میدونستندچون فرم پرکرده بودم).
شبکه آموزش شده بودخونه ی دومم.گاهی اوقات ازساعت ۶صبح تا۱۲شب شیفت میرفتم و بااینکه خسته کننده بودخوشحال بودم که تا اینجای راه اومدم.خوشحال بودم که بعداز۱۲ سال تلاش و کلی حرف وحدیث شنیدن و تحقیر شدن ازجانب این و اون که نمیتونی ونمیشه بالاخره تونستم خودموبهشون ثابت کنم.

سادات قطبی شهرام شکیبا دسته : چهره ها و سبک زندگی
بیوگرافی ستاره سادات قطبی و همسرش
5.0 (2)


مطلب خوب و کامل

1402/01/07 5 · Reply


درود بی کران و تشکر

1402/01/07 5 · Reply



طرح زندگی خوب

درباره ما

طرح زندگی خوب، پرتال جامعی است که در اکثر حوزه های مرتبط با کیفیت زندگی، به ارائه خدمات آنلاین و تولید محتوی می پردازد. هدف این سامانه، ایجاد فرصت های بهبود در کیفیت زندگی فارسی زبانان بویژه ایرانیان عزیز می باشد.

عضویت در خبرنامه
عضویت

کلیه حقوق وبسایت glp.ir متعلق به تیم طرح زندگی خوب است.